داستان از دیدگاهِ رویا تعریف می شود. زنی که پی به رازِ مهمی در زندگی اش می بَرَد و در بن بستی گرفتار می شود که باید تصمیم گیری کند. او شاید برخلاف زن های دیگر، بعد از مطلع شدن از خیانت همسر، نه تنها زانوی غم بغل نمی گیرد، بلکه دکوراسیونِ خانه را عوض می کند، همچنان به پیاده روی هایش ادامه می دهد، با شدت و پیگیریِ بیشتری به تدریسِ پیانویش می پردازد و کم کم احساس خوبی نسبت به پسرِ جوانِ همسایه پیدا می کند؛ با او پیاده راه می رود، به اس ام اس هایی که برای موبایلِ پسر رسیده، می خندد، ماشینش را هل می دهد و از آنجایی که رانندگی نمی داند، اشتیاق نشان می دهد که هر طور شده ماشین پسر را راه بیندازد و حتی خودش پشت فرمان بنشیند و در نهایت، احساس واقعی اش نسبت به پسر را با شوهرِ پیشیمانش در میان می گذارد و حرف آخر را به او می زند؛ که به پسر علاقه دارد. این حرکتِ او، به مثابه تعریف جدیدی ست از روحیه ی زنانه. روحیه ای که تاکنون شاید در سینمای ایران و به طبعِ آن در جامعه ی مَردزده ی ما، برعکسش را دیده بودیم.>