فیلم در ادامه همان فضای فیلم قبلی یزدانیان ساخته شده است. همان فرهاد و رشت و نوستالژی و عشق پاک کودکی و المان های خاطره انگیز مربوط به گذشته و دوران کودکی کارگردان. با همان روایت های چندپاره از حال و گذشته و آینده اما با یک تفاوت بزرگ.
فیلم روایتگر شخصیتی به نام فرهاد با بازی «پیمان معادی» است که داستان دراماتیک زندگی اش را از کودکی متصور می شود و به صورت راوی/نریشن به ما می گوید. فیلم در برداشت های اول خود سراغ کودکی فرهاد می رود و روایت را از صحبت های او در زمان حال با روانشناس و فلش بک های متعدد می فهمیم. پرداختن به خاطرات کودکی برای غالب آدم ها شیرین و بارِ نوستالژیک دارد.
از اتفاقات دوران مدرسه و افتادن دندان و بازی های بچگی، و عشق کودکی که اکثرا تجربه زیستی همگان بوده تا تجربه های شخصی تری که کارگردان به تصویر درآورده است؛ همچون: نوستالژی، رشت، قایق، دریا، نارنج، عشق پاک و یک طرفه و فرهاد! چیزی که در این پیرنگ ها مشهود است دو چیز است، اولی ناکامی فرهاد در زندگی، مخصوصا در ارتباط با زنان از ابتدا (همان طور که از نامش نیز پیداست که نماد ناکامیست) دومی مسئله عشق به مادر و سینما است که از کودکی تا آخر در فرهاد برجسته است.
نزدیکی و وابستگی مطلق به مادر و همچنین در احاطه زنان بودن نکات بارز فیلمنامه در پرداخت کاراکتر اصلی است. البته در احاطه زنان بودن به این معنا که گویی زندگی را عمدتاً در ارتباط با زنان فهمیده و معنا کرده است. مادر او تنها در رابطه با فرهاد معنا دارد به ویژه در فصل انتهایی فیلم، ما حتی مادر را در یک پلان و سکانس بدون فرهاد می بینیم، اما زن هرگز بدون فرهاد دیده نمی شود، بنابراین حضورش تنها به وجود مرد داستان یعنی فرهاد بستگی دارد.>